لحظه لحظه هاتون شکلاتی

*و بغض های من به خاطرات تو

و حرف های پوچ من "خودت برو"

*وتکرار عاشقانه های تو مُدام

و شب های بیصدا بدون شام

*قلبی که بی هوا مچاله میشود

روی بالشی اشک ها روانه میشود

*خط خطی های من میان درس

خط خوردن اسم تو بدون ترس

*تعفن واژه های تو درون من

طپش های قلب، اوج میشود در کفن

*و نیستیِ من، هستیِ غرورِ تو

و بی کسی های من بدون حضور تو

*و من حرف های پوچ میزنم

خودت برو... نیا... برو برو

 

پ.ن : یه حرفهایی، یه وقتهایی ....

هیچی نگم بهتره...

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:شعرگونه های شکلاتی من, ساعـت 20:28 به قـلـم دختر شکلاتی |

آهای مردم شهر؛ او را ندیدید...؟

مرد کوچکی که شالگردن بزرگی داشته باشد

و در جیبهای کوچکش حرفهای بزرگی روییده باشد

در میان کاغذهای جیبش، میان آن همه شعرهای "مهدی موسوی" و "یغما گلرویی"

روی یک تکه کاغذ کوچک و طلایی رنگ، شعر "فروغ" را نوشته باشد...

"نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود..."

 

او را ندیدید که آرام آرام قدم بزند

و تند تند سیگارش را پک بزند

و تمام فندق ها و گردوهای دنیا میان خط های عمودی و مدرنِ سفیدرنگِ درون پاکت سیگارش

زندگی کروی خود را ادامه بدهند....؟

 

او را ندیدید که میان آهنگهای شاهین و نامجویش،

مادمازل را با صدای بلند گوش بدهد...؟

او را ندیده اید هیچوقت...؟

 

او را ندیده اید که میان آن چهار نقطه ی بالا و دو نقطه ی پایینش یک الف بلند و سرکش قد علم کرده باشد..؟

و در کوله پشتی اش میان "هدایت"ها و "کافکا"هایش ، یک "نادر ابراهیمی"ِ کوچک نفس بکشد

او را ندیدید...؟

 

شاید در کافه ای باشد...

شاید در هوای سرد زمستان، دانه های عرق روی پیشانی اش نشسته باشد...

شاید دختر کوچکی شالگردن بزرگش را گره زده باشد...

شاید میان حرفهای پیچیده ای که در گوش هایش شناور شده اند، یک "دوستت دارم"ِ ساده نقش بسته باشد...

شاید او را دیده باشید...

او را ندیدید....؟؟؟؟؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:شعرگونه های شکلاتی من, ساعـت 18:44 به قـلـم دختر شکلاتی |

... غروب غم زده ای که با نگاهِ سردِ من آغاز می شود

و پایانش لیوانِ آلبالو گلاسه ی ناتمامم و موکای نیمه ات...

سیگارت هنوز به فیلتر نرسیده خاموشش می کنی

تا به اضطرابم پشتِ لبخندهای بی اعتنای گاه گاهی ام خاتمه دهی...

تا این تلفن لعنتی را جواب دهم...

تا دروغ هایم، صدای عصبانی زن گم شده در قرن پیش را آرام کند...

 

و ما ... پرندگان کوچکِ مزرعه ای به نام "عــــشــــــق"

که در سایه ی ترسِ مترسکِ زمان ، همه چیز را نیمه تمام رها می کنیم...

 

و کافه ها پُر می شوند از گلاسه های من و قهوه های تو

که همه نیمه مانده اند

بر میزهایی که هنوز تلالو چشمانمان را در حافظه ی چوبی خود نگاه داشته اند...

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:شعرگونه های شکلاتی من, ساعـت 15:8 به قـلـم دختر شکلاتی |

لب هایت قفل روی سیگارت

دستانم مچاله در جیب هایم

سیگار را پک میزنی انگار

نخ های تهِ جیب را میکشم آرام

 

و ایستادن روی مرزِ لغزنده ی هستی

جایی که نه خوشبختی است نه بدبختی

 

پُک میزنی سرد و سنگین

کام میگیرم از رویایم

چُس دود میکنم خاطراتم را

غلت میزنم روی تختِ تنهایی

 

آنسوتر دختری بود خوشحال

خنده هایش را ... گریه شد حالا

و ترس، حسِ تازه ای است شاید

میکُشد آرامشِ او را

 

اتوبوس را سوار میشوم امشب

مقصدم تنهایی و وحشت

تکیه دادنِ تبِ پیشانی

به شیشه ی سردِ احساسم

تکه تکه میشوم آرام

چشم هایم خیس و بارانی

حرفهایت تیغ میشود روی گلویم

دخترک خودکشی میشود روحش

 

و ترس، حسِ تازه ای است شاید

کُشته است آرامشِ او را

و حرفهایت، تیغ، روی گلویش

خودکشی... مرگ...

پایانِ این همه ماجرا...

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:شعرگونه های شکلاتی من, ساعـت 21:32 به قـلـم دختر شکلاتی |

و همان روزی که دست هایم را -مخصوصا- دست راستم را بد عادت میکنی

همان شبی که غم هایم دایره های ی توپُر بلورین میشوند روی گونه هایم

همان روزی که تلاش میکنم حتی پلک هم نزنم تا بیشتر ببینمت

همان شبی که زودتر از شب های دیگر خواب چشمانت را آرام آرام پّر میکند

همان روزی که آهسته نگاهم میکنی آهسته صدایم میکنی آهسته لبهایم را با سر انگشتانت لمس میکنی

همان شبی که عطرت چسبیده به دستانم و تا خود صبح میبویمت

 

همان روزی که میخندم ، همان شبی که میگریم...

 

همین امروز .... همین امشب.... 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:شعرگونه های شکلاتی من, ساعـت 4:9 به قـلـم دختر شکلاتی |

و من گاهی دلم یک شعر ناب و ساده میخواهد

نه از جنس قهوه و سیگار و موهای بلوند

شعری از جنس قاصدک های کودکی میخواهم

شعری از جنس آبی دریاها ، شعری از جنس نور مهتاب...

من دلم حس ساده ی یک کودک عاشق را میخواهد

و در این جنگ های روشنفکرانه ی "عشق کشک است" دلم سخت میگیرد...

من هوای تلخ سیگارت را دوست دارم نه به عشق بوی تند سیگارت؛که به عشق گرمای نفس هایت

نوشیدن قهوه ی تلخ را نیز دوست دارم نه برای لذتِ تلخی؛که برای بودن بهانه ای کوچک که کنارت بنشینم

من دلم یک شعر ناب و ساده میخواهد که در آن واژه ها عشق را فریاد میزنند

دل من از زمزمه ها میگیرد ، من دلم فریاد را میخواهد...

دل من یک شعر ناب و ساده میخواهد و بس

پ.ن : دلم گرفته بود یه کم. اینو که نوشتم ، خوبِ خوب شدم.

پ.ن دوم : بابا میگه شعرت یه تقلیده از سهراب. نمیخوام تقلید کنم. ولی چیکار کنم که عاشق شعرای سهرابم و ناخواسته ذهنم مثل اون شعر مینویسه. البته اگه بشه اسمشو شعر گذاشت!!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:شعرگونه های شکلاتی من, ساعـت 12:12 به قـلـم دختر شکلاتی |
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد